و خداوند... ***شیشه را در برابر سنگ نگه می دارد***
| ||
|
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد . او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد . سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد . اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در ¬حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود . از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد............ فریاد زد: " خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟ " صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد . مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید : شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟ آنها جواب دادند: ما متوجه علائــــــمی که با دود می دادی شدیم !
![]()
برچسبها:
روزي، سنگتراشي که از کار خود ناراضي بود و احساس حقارت ميکرد، از نزديکي خانه بازرگاني رد ميشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: اين بازرگان چقدر ثروتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در يک لحظه، او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر ميکرد که از همه قدرتمندتر است. تا اين که يک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او ديد که همه مردم به حاکم احترام ميگذارند حتي بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم يک حاکم بودم، آن وقت از همه قويتر ميشدم! در همان لحظه، او تبديل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالي که روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم ميکردند. احساس کرد که نور خورشيد او را ميآزارد و با خودش فکر کرد که خورشيد چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمام نيرو سعي کرد که به زمين بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلوي تابش او را گرفت. پس با خود انديشيد که نيروي ابر از خورشيد بيشتر است، و تبديل به ابري بزرگ شد. کمي نگذشته بود که بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد. اين بار آرزو کرد که باد شود و تبديل به باد شد. ولي وقتي به نزديکي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قويترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد. همانطور که با غرور ايستاده بود، ناگهان صدائي را شنيد و احساس کرد که دارد خرد ميشود. نگاهي به پايين انداخت و سنگتراشي را ديد که با چکش و قلم به جان او افتاده است
![]()
برچسبها: نیوتن اگر جاذبه را درست می فهمید معشوقه اش از درخت متنفر نبود و در دفتر خاطراتش نمی نوشت : اشک های من هم به زمین می افتاد اما تو سیب را ترجیح دادی!!
خدایا ، تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم ، یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده!
![]()
برچسبها: قاسم جان...پسر پرسپولیسی...وقتی عکست را دیدم...خبر رفتنت رو شنیدم و دیدم... نمیدونستم چی بگم...قاسم جان...امیدوارم در بهشت، جاویدان شوی و رستگار و پیروز...با امامان و معصومین و پیامبران محشور شوی...از خدا میخوام تورو ببخشه و رحمت کنه... خدایا! به خونواده های همه ی کسایی که عزیزانشون رو از دست میدن، صبر عنایت بفرما... ***الفاتحه مع الصلوات***
برچسبها: ادامه مطلب
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
|
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |