قالب وبلاگ

و خداوند...
***شیشه را در برابر سنگ نگه می دارد*** 
نويسندگان
چت باکس


لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان و خداوند... و آدرس irantrack.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نیوتن اگر جاذبه را درست می فهمید معشوقه اش از درخت متنفر نبود و در دفتر خاطراتش نمی نوشت : اشک های من هم به زمین می افتاد اما تو سیب را ترجیح دادی!!

 

 

خدایا ، تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم ، یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده!

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 12 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:54 ] [ محمدرضا ]

جک در حال مرگ بود و همسرش کنار تخت او نشسته بود.

جک با صدایی ضعیف به همسرش گفت: عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم.

همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست.

مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم.

مرد ادامه داد: من با خواهرت ، با بهترین دوستش ، با مادرت و با بهترین دوستت رابطه داشتم.

همسرش به آرامی در پاسخ گفت: میدانم عزیزم، حالا بخواب و بگذار که زهر کارش را انجام دهد!

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:53 ] [ محمدرضا ]

 

چند جمله از پائولوکوئیلو در رابطه با عشق:

وقتی انسان کسی را ندارد که دوستش بدارد میل عمیقی به مرگ در وجودش می دود.
آنچه برای ما ذخیره می شود روش ما برای عشق ورزیدن به همنوع است.

خدایا رحم کن بر آنان که می میرند از ترس دوست داشتن و عشق را به خود حرام می کنند.

عشق یگانه زبان موثر برای ترجمه ی درس هایی است که کیهان هر روز به آدمیان می آموزد.

تنها شیوه ی خداوند برای مجازات این است که شخصی را که مانع یک کردار عاشقانه می شود وادار می کند آن را ادامه دهد.

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:51 ] [ محمدرضا ]

 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد . او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد .

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد .

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در ¬حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود .

از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد............ فریاد زد: " خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟ "

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد .

مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید : شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟ آنها جواب دادند: ما متوجه علائــــــمی که با دود می دادی شدیم !

 


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 13 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:51 ] [ محمدرضا ]

 

روزي، سنگتراشي که از کار خود ناراضي بود و احساس حقارت ميکرد، از نزديکي خانه بازرگاني رد ميشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: اين بازرگان چقدر ثروتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در يک لحظه، او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر ميکرد که از همه قدرتمندتر است. تا اين که يک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او ديد که همه مردم به حاکم احترام ميگذارند حتي بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم يک حاکم بودم، آن وقت از همه قويتر ميشدم! در همان لحظه، او تبديل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالي که روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم ميکردند. احساس کرد که نور خورشيد او را مي‏آزارد و با خودش فکر کرد که خورشيد چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمام نيرو سعي کرد که به زمين بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلوي تابش او را گرفت. پس با خود انديشيد که نيروي ابر از خورشيد بيشتر است، و تبديل به ابري بزرگ شد. کمي نگذشته بود که بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد. اين بار آرزو کرد که باد شود و تبديل به باد شد. ولي وقتي به نزديکي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قويترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد. همانطور که با غرور ايستاده بود، ناگهان صدائي را شنيد و احساس کرد که دارد خرد ميشود. نگاهي به پايين انداخت و سنگتراشي را ديد که با چکش و قلم به جان او افتاده است

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 13 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:47 ] [ محمدرضا ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

من محمدرضا 17 سالمه...از علی آباد کتول استان گلستان هستم...خوش اومدین... من تازه این وبلاگ رو زدم... من میخوام حکایت و لطیفه و دانلود نرم افزار و بازی و ... بذارم... شما هم میتونید با پبشنهاددادن به من در وبلاگم کمک کنید... منتظر حرفاتون هستم...
برچسب‌ها وب
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید






Alternative content